قسمت تاریک شهرت و بزرگی
پابلو پیکاسو به عنوان یکی از مشهورترین هنرمندان قرن بیستم، حتی در میان افرادی مانند من خود را در فضای هنر کاملاً تازهکار میدانند، نامی محبوب دارد.
اخیراً به یکی از نمایشگاههای پیکاسو رفتم. چیزی که بیشتر از همه مرا متاثر کرد، هر کدام از آثار او نبود؛ بلکه تعداد بسیار زیاد آنها بود!
محققان میگویند بیش از ۲۶۰۷۵ اثر هنری توسط پیکاسو خلق شده و برخی این تعداد را ۵۰۰۰۰ برآورد میکنند.
اما وقتی متوجه شدم پیکاسو ۹۱ سال عمر کرد، به کمی محاسبات پرداختم. ۳۳۴۰۳ روز زندگی با حدود ۲۶۰۷۵ اثر هنری!
بدین معنا که پیکاسو از ۲۱ سالگی تا پایان عمر، روزی ۱ اثر هنری خلق کردهاست. او به مدت ۷۱ سال هر روز یک اثر هنری جدید خلق کردهاست!
این حجم باورنکردنی از آثار نه تنها نقش مهمی در شهرت بینالمللی پیکاسو داشت، بلکه او را قادر ساخت تا ثروتی حدود ۵۰۰ میلیون دلار تا زمان مرگش جمع آوری کند.
طبق گزارشات Artless Register، پیکاسو با بیش از ۵۵۰ اثر گم شده تاکنون، بیشترین سرقت اثر از او انجام شدهاست!
علاوه بر تعداد زیاد آثار هنری پیکاسو، نحوهی خلق آنها نیز بسیار مهم است.
تقریباً تمام رقبای پیکاسو از او کپی میکردند.
در هر بحثی از مشهورترین هنرمندان تاریخ، نام پیکاسو در میان است.
عاشق پیکاسو شدن
عاشق پیکاسو شدن کاری بسیار وحشتناک بود! اما چرا؟!
- ازدواج اول پیکاسو با زنی به نام الگا خوخلووا بود که یک فرزند نیز داشتند. اما آنها بعد از اینکه الگا فهمید پیکاسو با یک دختر ۱۷ ساله به نام ماری ترز والتر رابطه دارد، از هم جدا شدند. پیکاسو آن زمان ۴۵ سال داشت.
- پیکاسو با والتر یک کودک به دنیا آورد. اما چند سال بعد به فکر رابطههای دیگر افتاد.
- او در ۶۳ سالگی با دانشجوی هنر ۲۳ ساله به نام فرانسواز ژیلو وارد رابطه شد. آنها دو فرزند داشتند. اما رابطهی آنها زمانی به پایان رسید که پیکاسو بار دیگر وارد رابطهای دیگر شد!
- این بار با زنی که ۴۳ سال از او کوچکتر بود!
- بعد از جدایی آنها، ژیلو کتابی با نام «زندگی با پیکاسو» نوشت که در رابطه با ازدواجهای مکرر پیکاسو بود و بیش از یک میلیون نسخه فروش داشت.
میتوان گفت زندگی عاشقانهی پیکاسو ترکیبی از رابطه و خیانت بود.
به گفتهی راهنمای ما در نمایشگاه، از نظر پیکاسو همیشه آدمهای بسیاری هستند و در بین معشوقان او، بعد از مرگش، دو نفر از آنها خودکشی کردند.
قسمت تاریک ماجرا
چرا تاکنون دربارهی زندگی پیکاسو بحث کردیم؟
بسیاری از قابلیتهایی که باعث شهرت و بزرگی انسان میشود، قسمت تاریکی نیز دارد.
توجه انحصاری پیکاسو به هنر باعث شد هر مقولهی دیگری در زندگیاش اعم از روابط و فرزندانش در جایگاه دوم قرار گیرند.
بیشتر انسانها رابطهی اصلی خود را با معشوق خود دارند و در دورههای مختلف علایق و سرگرمیهای خود را حفظ میکنند.
اما پیکاسو برعکس بود!
رابطهی اصلی او با هنر بود و معشوقههایش را مانند سرگرمی و علایق گذرا میدانست.
جزو تجربههای زندگی!
اما بعضی از محققان معتقدند این روابط در پیشرفت هنرش تاثیرگذار بودهاست.
به گفته آرتور دانتو، منتقد هنری، پیکاسو هر بار عاشق زن جدیدی میشود سبک جدیدی را ابداع میکند.
این قسمت تاریک زندگی این انسان مشهور و بزرگ است.
قابلیتهایی که پیکاسو را به یکی از بزرگترین هنرمندان تاریخ تبدیل کردهاست، ممکن است او را به یک شریک زندگی وحشتناک تبدیل کند!
این قابلیتها مانند دو روی یک سکهاند. نمیتوانید یکی را بدون دیگری داشته باشید.
این قسمتهای تاریک در همهی زمینهها ظاهر میشوند
من پیکاسو را به عنوان مثال مورد بررسی قرار دادم.
اینکه هر قابلیت و توانایی دارای قسمت تاریکیست، مخصوصاً قابلیتهای بزرگ، مربوط به هر زمینهای وجود دارد.
مثلاً فلوید میودر جونیور را در نظر بگیرید.
او یکی از بزرگترین بوکسورهای تاریخ شناخته میشود.
فلوید در طول زندگی حرفهای خود ۱٫۳ میلیارد دلار کسب درآمد داشت.
اما در سمت دیگر ماجرا او دارای مسائل جدی مدیریت خشم است!
- او در سال ۲۰۰۲ متهم به دو مورد خشونت خانوادگی شد.
- در سال ۲۰۰۴ دو مورد ضرب و جرح جزئی با دو زن مختلف از او ثبت شدهاست.
- در سال ۲۰۱۰ و ۲۰۰۵ مورد دیگری از ضرب و جرح جزئی را مرتکب شد.
به طور کلی، تعدادی از این دست جرائم از او ثبت شدهاست.
خصوصیاتی که او را به یک بوکسور منحصر به فرد تبدیل میکند- خشونت غیر قابل کنترل و فشار زیاد- او را به خشونت در موقعیت عادی نیز سوق میدهد.
این ترکیب او را در مسابقه بینظیر و در بقیهی زندگی غیرقابل تحمل میکند.
هر قابلیت و توانایی قسمت تاریکی دارد.
اکنون شاید فکر کنید لازم نیست برای خلق یک اثر هنری به همسر خود خیانت کنید یا دیگران را بزنید تا یک بوکسور ماهر شوید! این دو چیز متفاوت است.
حق با شماست!
من اینجا مثالهای بزرگی آوردم تا نکتهی بحث را مطرح کنم.
اما این مسئله که هر توانایی و قدرت، یک قسمت تاریک دارد، کاملاً درست است.
بعضیها تاریکترند و بعضی نه، اما همهی راههای موفقیت هزینه دارند.
بیایید چند مثال ساده را بررسی کنیم:
- شاید شما یک دکتر یا پرستار باشید که یاد گرفتهاید چطور خود را از احساسات هنگام مرگ مریضها دور کنید. این قابلیت به شما این اجازه را میدهد که با وجود مرگ مریضها، هر روز وظیفهی خود را به درستی انجام دهید.
اما از طرف دیگر، احساس همدلی و ارتباطی که با دوستان و خانواده دارید را نیز کاهش میدهد. این قسمت تاریک ماجراست. - شاید یک دانشمند باشید که خود را در سطح بالاترین استانداردها نگه دارید. این کمالگرایی شما را در آزمایشگاه عالی میکند، اما باعث میشود به سختی به فرزندانتان عشق بورزید و آنها بعد از بزرگشدن، حس میکنند هر کاری که انجام دهند به اندازهی کافی خوب نیست. این قسمت تاریک ماجراست.
- شاید یک دوست مشتاق و باهوش باشید که میخواهید همیشه با اهمیتدادن به آنها کمک کنید. شما فقط میخواهید کمک کنید اما در نهایت در این کار زیادهروی میکنید. اما دوستانتان میخواهند شما فقط به مشکلات آنها گوش دهید و احساس نکنید که نیاز دارید تا به چیزهای دیگر هم اهمیت دهید.
با روشهای مختلف این قمستهای تاریک نقش خود را ایفا میکنند اما هنوز این جمله پابرجاست:
هر قابلیت و توانایی قسمتی تاریک دارد.
آیا موفقیت ارزش قسمتهای تاریک را دارد؟
موفقیت پیچیده است. ما دوست داریم مردم را به خاطر مشهورشدن، قهرمانی یا درآمد زیاد ستایش کنیم اما به ندرت در مورد هزینههای موفقیت بحث میکنیم.
آیا آثار هنری پیکاسو بیشتر از درد حاصل از روابط متعددش لذت بیشتری به مردم داد؟
برای من و شما راحت است که باور کنیم او سهم مثبتی در این دنیا داشته چون مجبور به تحمل درد نبودیم.
اما همسران پیکاسو ممکن است نظر دیگری داشته باشند، مخصوصاً آن دو نفری که با مرگ پیکاسو خودکشی کردند.
این واقعیت که ما نمیتوانیم از نقاط ضعف خود فرار کنیم، ما را به یک تصمیم جالب میرساند.
در واقع اغلب مردم به موفقیتی که میخواهند در زندگی برسند فکر میکنند.
اما همانطور که نویسندهی معروف، مارک مانسون در کتاب مشهور The Art of Not Giving a F*ck مینویسد، مهمترین سوالی که باید از خود بپرسیم این نیست که من چه نوع موفقیتی میخواهم؟
بلکه مهمتر از آن این است که بپرسیم من چه نوع دردی میخواهم؟ یا ارزش موفقیتی که میخواهم چقدر است؟
آیا قسمت تاریک همراه با موفقیت را میخواهید؟
چه نوع دردی را میخواهید در عوض به دستآوردن آنچه میخواهید، تحمل کنید؟
اگر به این سوال پاسخ صادقانه بدهید قطعاً بینش بهتری نسبت به آنچه میخواهید پیدا میکنید تا فقط به رویاها و آرزوها فکر کنید.
آسان است که استقلال مالی یا تأیید رئیس خود را بخواهید یا جلوی آینه خوب به نظر برسید. همهی آدمها آن چیزها را می خواهند.
- اما آیا طرف سایهای که با آن همراه باشد را می خواهید؟
- آیا میخواهید هر روز دو ساعت بیشتر در محل کار خود به جای اینکه با بچههای خود باشید، بگذرانید؟
- آیا میخواهید حرفهی خود را مقدم بر ازدواج خود قرار دهید؟
- آیا می خواهید وقتی خوابتان میآید، زود بیدار شوید و به باشگاه بروید؟
افراد مختلف پاسخ های متفاوتی دارند و شما باید تصمیم بگیرید که چه چیزی برای شما بهتر است، اما اینکه وانمود کنید که قسمت تاریک ماجرا وجود ندارد، استراتژی خوبی نیست.
موفقیت در یک زمینه اغلب به شکست در حوزهی دیگر گره خورده است. به خصوص وقتی به انتهای کار برسد.
هرچه توانایی بیشتر و بزرگتر باشد، قسمت تاریکی که ایجاد می کند طولانیتر است.
به عبارت دیگر، هر چه تمرکز شما یک بعدیتر باشد، سایر قسمتهای زندگی نیز بیشتر رنج می برند.
این تئوری چهار مشعل در عمل است.
هرچه بیشتر یک مشعل را روشن کنید، خطر سوختن دیگران را بیشتر می کنید.
مواردی که باعث می شود مردم در یک حوزه بزرگ و توانا باشند، در سایر قسمتها آنها را بدبخت میکند.
منبع: jamesclear.com