موفقیت مطلق، شانسی است اما موفقیت نسبی حاصل سخت کوشی و تلاش است
وارن بافت در سال ۱۹۹۷، سرمایهگذار معروف و میلیاردر، یک آزمایش فکری را پیشنهاد داد.
وی گفت:
«تصور كنید كه ۲۴ ساعت تا زمان تولد شما باقی مانده است و یک غول چراغ جادو به سراغ شما میآید.
غول چراغ جادو به شما میگوید که میتوانید قوانین جامعهای که میخواهید وارد آن شوید را تعیین کنید و میتوانید هر آنچه که میخواهید را طراحی کنید.
شما باید قوانین اجتماعی، قوانین اقتصادی، قوانین دولتی را طراحی کنید.
و این قوانین تا پایان عمر شما و فرزندان و نوههایتان حاکم خواهند بود».
وارن بافت ادامه میدهد: اما این مانند نوعی شکار است.
شما نمیدانید که در ایالات متحده یا افغانستان، ثروتمند یا فقیر، مرد یا زن، ناتوان یا توانمند به دنیا خواهید آمد.
تنها چیزی که میدانید این است که میتوانید توپی را از میان ۵/۸ میلیارد توپ درون سبد خارج کنید و آن شما هستید.
بافت ادامه میدهد:
به عبارت دیگر، قرار است در چیزی که من آن را لاتاری تخمدانی مینامم، شرکت کنید.
و این مهمترین اتفاقی است که ممکن است در زندگی شما رخ دهد.
آن قرار است تعیینکنندهی چیز بیشتری از مدرسهای که میروید، چقدر سخت کار میکنید و غیره باشد.
بافت مدتهاست که طرفدار نقش شانس در موفقیت است.
در نامهی سالیانهی ۲۰۱۴ او نوشته شده است:
«به خاطر شانس خوبمان، من و شریک تجاریم، چارلی، در ایالات متحدهی آمریکا به دنیا آمدهایم و ما برای همیشه قدردان مزایای بیشماری که این تولد تصادفی به همراه داشته است، خواهیم بود».
زمانی که این گونه توضیح داده میشود، انکار اهمیت شانس، تصادفی بودن و بخت خوب در زندگی دشوار خواهد بود.
و در واقع، این عوامل نقش بسیار مهمی را ایفا میکنند.
اما بگذارید داستان دیگری را نیز بررسی کنیم.
داستان پروژهی ۵۲۳
در سال ۱۹۶۹، طی ۱۴ سال جنگ ویتنام، یک دانشمند چینی به نام تو یویو به عنوان رئیس گروه پژوهشی پکن منصوب شد.
این واحد تنها توسط نام کدش: پروژهی ۵۲۳ شناخته میشد.
چین متحد ویتنام بود و پروژهی ۵۲۳ به منظور توسعهی داروهای ضد مالاریایی که قابل تزریق به سربازان بودند، ایجاد شد.
این بیماری تبدیل به یک مشکل بزرگ شده بود چراکه بسیاری از سربازان ویتنامی هم در میدان جنگ و هم در جنگلها به خاطر این بیماری جان خود را از دست میدادند.
تو کار خود را با جستجوی سرنخهایی که در مکان های مختلف میتوانست پیدا کند، شروع نمود.
او کتابچههای راهنمایی در مورد درمانهای محلی و قدیمی را مطالعه کرد.
او متون باستانی که صدها یا هزاران سال قدمت داشتند را جستجو کرد.
او در جستجوی یافتن گیاهان مفید در درمان بیماری مالاریا به نواحی دور افتادهای سفر کرد.
پس از ماهها کار و تلاش، تیم او بیش از ۶۰۰ گیاه را جمعآوری و فهرستی از حدود ۲۰۰۰ درمان محامل را ایجاد کرد.
تو به دقت و به آرامی این فهرست را به ۳۸۰ مورد کاهش داد و تک تک روشهای درمان را بر روی موشهای آزمایشگاهی امتحان کرد.
به گفتهی وی، این چالشبرانگیزترین مرحله از پروژه بود.
این یک کار بسیار طاقتفرسا و دشوار بود، به خصوص زمانی که شکستی را در پی شکست دیگری تجربه میکنید.
صدها تست انجام گرفت.
اکثر آنها هیچ نتیجهای نداشتند.
اما یک آزمایش، عصارهی گرفته شده از گیاه خاراگوش شیرین که با عنوان بندر شیندو شناخته میشد، امیدوارکننده بود.
تو از این احتمال هیجانزده بود اما علیرغم تلاشهای بسیار زیادش، این گیاه تنها در برخی موارد میتوانست داروی ضد مالاریای بسیار قوی را تولید کند.
آن همیشه کارساز نبود.
تیم او بیش از دو سال بود که بر روی این پروژه کار میکردند اما او تصمیم گرفت که از ابتدا شروع کند.
او تک تک تستها و کتابهایی که خوانده بود را به امید این که شاید نکتهای که جا انداخته است را پیدا کند، مرور کرد.
سپس، به طور معجزهآسایی، او به جملهای در کتاب راهنمای تجویز دارو در موارد اضطراری، یک متن چینی باستانی با قدمت بیش از ۱۵۰۰ سال، برخورد کرد.
مشکل دما بود.
اگر دما در طول فرآیند عصارهگیری بسیار بالا باشد، مواد فعال در گیاه خاراگوش شیرین از بین خواهند رفت.
تو این آزمایش را مجدداً با استفاده از حلالهایی با نقطهی جوش پایینتر طراحی کرد و در نهایت، به داروی ضد مالاریایی دست پیدا کرد که ۱۰۰ درصد کارساز بود.
این یک موفقیت بزرگ بود اما کار واقعی تازه شروع میشد.
قدرت سخت کوشی
با داشتن یک داروی تایید شده، اکنون زمان انجام آزمایشات انسانی بود.
متاسفانه، هیچ مرکزی در چین به منظور انجام آزمایشات انسانی برای داروهای جدید وجود نداشت.
و به دلیل محرمانه بودن پروژه، امکان استفاده از تسهیلات کشورهای دیگر نیز وجود نداشت.
در نتیجه، آنها به بنبست رسیدند.
در همین زمان بود که تو به عنوان اولین نفر برای دریافت این دارو داوطلب شد.
در یکی از برجستهترین بخشهای تاریخ علم پزشکی، او و دو نفر دیگر از اعضای پروژهی ۵۲۳ خود را با مالاریا آلوده کردند و سپس اولین دوز از این دارو را دریافت نمودند.
و این دارو کارساز بود.
با این وجود، علیرغم کشف یک داروی موفقیتآمیز و تمایل به به خطر انداختن زندگیش، به تو اجازهی به اشتراک گذاشتن یافتههایش با باقی جهان داده نشد.
دولت چین دارای قوانین سختگیرانهای بود که انتشار هر گونه اطلاعات علمی را ممنوع میکرد.
او دلسرد نشده بود.
تو به تحقیقاتش ادامه داد و در نهایت، ساختار شیمیایی دارو که امروزه با نام آرتیمیسین شناخته میشود را کشف کرد.
او همچنین به دنبال دومین داروی ضد مالاریا نیز بود.
پس از سال ۱۹۷۸، تقریباً یک دهه بعد از شروع تحقیقات و سه سال بعد از پایان جنگ ویتنام، نتایج این تحقیقات بالاخره در جهان منتشر شد.
او مجبور بود تا سال ۲۰۰۰ منتشر بماند تا سازمان جهانی بهداشت آن را به عنوان درمانی علیه بیماری کشندهی مالاریا اعلام کند.
امروزه، درمان با آرتیمیسین در بیش از یک میلیارد بیمار مالاریایی انجام گرفته است.
اعتقاد بر این است که این درمان جان میلیونها نفر را نجات داده است.
تو یویو اولین زن شهروند چین است که موفق به دریافت جایزهی نوبل شد و اولین شهروند چینی است که جایزهی لاسکر را به دلیل کمکهایش در علم پزشکی دریافت کرد.
شانس یا سخت کوشی؟
تو یویو انسان خوششانسی نبود.
واقعیت مورد علاقهی من در مورد او این است که او هیچ مدرک فوق لیسانس، تحقیقات خارج از کشور یا عضویت در آکادمیهای ملی چین را نداشت.
به همین دلیل است که به او لقب «استاد سه نه» داده شده است.
اما او به شدت سختکوش بود.
برای دههها تسلیم نشد و در نهایت به نجات زندگی میلیونها نفر کمک کرد.
داستان زندگی او یک نمونهی عالی برای نشان دادن اهمیت سخت کوشی در دستیابی به اهداف به شمار میرود.
تنها یک دقیقهی پیش، کاملاً منطقی به نظر میرسید که لاتاری تخمدانی تعیینکنندهی اکثر موفقیت ما در زندگی است اما اهمیت سخت کوشی نیز قطعاً منطقی به نظر میرسید.
زمانی که سخت کار میکنید، معمولاً به نتایج بهتری نسبت به زمانی که کمتر تلاش میکنید، دست پیدا مینمایید.
در حالی که نمیتوان منکر اهمیت شانس در زندگی بود اما باید گفت که سخت کوشی قطعاً در زندگی تفاوت ایجاد میکند.
پس این چیست؟
چه چیزی موفقیت را تعیین میکند؟
سخت کوشی یا شانس خوب؟
تلاش یا تصادفی بودن؟
فکر میکنم که همگی متوجه شدیم که هر دو عامل مهم هستند اما میخواهم جواب بهتری به شما بدهم: بستگی دارد.
میتوان از دو جهت به این موضوع نگاه کرد.
موفقیت مطلق در برابر موفقیت نسبی
یک راه برای پاسخ دادن به این سوال این است: شانس در موفقیت مطلق و سخت کوشی در موفقیت نسبی اهمیت بیشتری دارند.
دیدگاه مطلق، میزان موفقیت شما را در مقایسه با باقی انسانها در نظر میگیرد.
چه چیزی یک فرد را در جهان در یک حوزهی خاص بهترین میکند؟
وقتی در این سطح دیده شود، موفقیت تقریباً همیشه به شانس مرتبط است.
حتی زمانی که یک انتخاب اولیه خوب داشته باشید، مانند بیل گیتس که راهاندازی یک شرکت کامپیوتری را انتخاب کرد، نمیتوانید تمام فاکتورهایی که باعث نتایج سطح جهانی میشوند را درک کنید.
به عنوان یک قانون کلی، موفقیت هر چه شرایط به وجودآورندهی آن بعیدتر به نظر رسد، بیشتر خواهد بود.
آن اغلب ترکیبی از ژن خوب، ارتباطات خوب، زمانبندی خوب و هزاران فاکتور موثر دیگری است که هیچ کسی در جهان قادر به پیشبینی آنها نیست.
سپس، یک دیدگاه نسبی وجود دارد که سطح موفقیت را در مقایسه با افرادی شبیه به شما در نظر میگیرد.
نظر شما در مورد میلیونها انسانی که همین سطح از آموزش را دریافت کردهاند، در محلههای مشابه بزرگ شدهاند و یا با همین درصد از استعداد به دنیا آمدهاند، چیست؟
این افراد نتایج مشابهی را به دست نمیآورند.
هر چه مقایسه محلیتر شود، موفقیت بیشتر با سخت کوشی تعیین خواهد شد.
زمانی که خود را با افرادی مقایسه میکنید که سطح مشابهی از شانس را تجربه کردهاند، تفاوت در انتخابها و عادتها خواهد بود.
موفقیت مطلق به شانس بستگی دارد اما موفقیت نسبی با انتخابها و عادتهای ما ارتباط دارد.
بینش مهمی وجود دارد که مستقیماً از این تعریف حاصل میشود:
هر چه نتایج بعیدتر شوند، نقش شانس بیشتر خواهد شد.
به همین دلیل است که هر چه در دیدگاه مطلق موفقتر میشوید، میتوان سهم بیشتری از موفقیت شما را به شانس اختصاص داد.
همانطور که نسیم طالب در کتابش با عنوان نقش شانس مینویسد:
موفقیت کم را میتوان با مهارتها و سخت کوشی توضیح داد اما موفقیت زیاد به تفاوتها مرتبط است.
هر دو داستان واقعیت دارند
گاهیاوقات، افراد در حفظ همزمان هر دو دیدگاه مشکل دارند.
تمایلی به بحث در مورد نتایج در حالت جهانی و محلی وجود دارد.
دیدگاه مطلق، جهانیتر است.
چه چیزی تفاوت بین یک فرد ثروتمند متولد آمریکا و کسی که در فقر کامل و یا درآمد کمتر از یک دلار در روز زندگی میکند را توضیح میدهد؟
هنگام بحث در مورد موفقیت از این نقطهنظر، مردم میگویند: چگونه میتوانید امتیازات خود را نبینید؟ آیا متوجه نیستید چه استعدادی به شما داده شده است؟
دیدگاه نسبی، محلیتر است.
چه چیزی تفاوت میان شما و فردی که به همان مدرسهی شما رفته است، در همان محلهی شما بزرگ شده است یا در همان شرکت شما کار کرده است را رقم میزند؟
هنگام در نظر گرفتن موفقیت از نقطهنظر محلی، مردم میگویند: آیا شوخی میکنی؟ آیا میدانید که چقدر تلاش کردهام؟ آیا متوجهی انتخابها و فداکاریهایی که انجام دادهام، هستید؟
با نسبت دادن موفقیت من به شانس، سخت کوشی مرا نادیده میگیرید.
در صورتی که موفقیت من به شانس یا محیط مرتبط است، پس چرا همسایهها، همکلاسیها یا همکاران من به چنین موفقیتهایی دست پیدا نکردند؟
هر دو داستان واقعیت دارد؛ این به شما بستگی دارد که از کدام لنز به زندگی نگاه میکنید.
شیب موفقیت
روش دیگری برای ارزیابی تعادل بین شانس و سخت کوشی وجود دارد؛ در نظر گرفتن این که چگونه موفقیت تحت تاثیر گذر زمان قرار میگیرد.
فرض کنید که میتوانید موفقیت را روی یک نقشه ترسیم کنید.
موفقیت بر روی محور y و زمان بر روی محور x اندازهگیری میشود.
و وقتی متولد میشوید، توپ به دست آمده از لاتاری تخمدانی بافت است که محور y را تعیین میکند.
کسانی که خوششانس به دنیا میآیند، از قسمت بالاتری از نمودار شروع میکنند. کسانی که در شرایط سختتر به دنیا میآیند، در جایگاه پایینتری از نمودار شروع میکنند.
نکتهی کلیدی اینجاست: شما تنها میتوانید شیب موفقیت را کنترل کنید، نه نقطهی شروع آن.
در کتاب عادتهای اتمی، نوشتهام: مهم نیست در حال حاضر چقدر موفق یا ناموفق هستید.
آنچه که اهمیت دارد این است که آیا عادتهایتان شما را در مسیر موفقیت قرار خواهد داد یا خیر.
شما به جای نگرانی در مورد نتایج کنونی باید بیشتر نگران مسیر فعلی خود باشید.
با یک شیب مثبت و زمان و تلاش کافی، حتی میتوانید آنچه که به خاطر شانس بد خود از دست دادهاید را نیز باز پس بگیرید.
فکر میکنم که این نقلقول به خوبی این موضوع را بیان میکند:
هر چه زمان بیشتری از شروع یک مسابقه بگذرد، نقطهی شروع اهمیت کمتری پیدا میکند.
البته، این همیشه صادق نیست.
یک بیماری شدید میتواند سلامتی شما را از بین ببرد.
سقوط سهام میتواند پسانداز بازنشستگی شما را از بین ببرد.
به طور مشابه، شانس یک مزیت پایدار را به همراه دارد.
در واقع، مطالعهای نشان داده است که اگر موفقیت را با ثروت اندازهگیری کنید، پس موفقترین افراد کسانی هستند با استعداد متوسط و شانس فوقالعاده خوب.
در هر حال، جدا کردن این دو مورد امکانپذیر نیست.
هر دو اهمیت دارند و سخت کوشی اغلب نقش مهمتری را در گذر زمان ایفا میکند.
این نه تنها برای غلبه بر شانس بد بلکه به منظور استفاده از شانس خوب نیز صادق است.
بیل گیتس احتمالاً خیلی خوش شانس بوده است که مایکروسافت را در زمان درست از تاریخ راهاندازی کرد.
اما بدون دههها تلاش و سخت کوشی، فرصت به وجود آمده از دست میرفت.
گذر زمان هر گونه مزیتی را از بین میبرد.
در برخی موارد، خوش شانسی برای حفظ موفقیت به سخت کوشی نیاز دارد.
چگونه میتوان شانس را با خود همراه کرد؟
طبق تعریف، شانس خارج از کنترل است.
حتی در این صورت، مهم است که نقش آن و نحوهی عملکردش را درک کنید تا خود را برای آینده آماده سازید.
ریاضیدان و مهندس کامپیوتر، ریچارد همینگ در سخنرانی فوقالعادهاش با عنوان شما و تحقیقات شما، به طور خلاصه آنچه که برای انجام کارهای بزرگ نیاز است را بیان میکند:
المان شانس هم وجود دارد و هم وجود ندارد.
ذهن آماده دیر یا زود کار مهمی پیدا میکند و انجام میدهد.
بنابراین، بله شانس دخیل است.
کار خاصی که انجام میدهید، شانس است اما این که کاری میکنید، شانس نیست.
شما میتوانید شانس خود را با اقدام کردن بیشتر کنید.
کارگری که بیشتر جستجو میکند، چیزهای بیفایدهی زیادی را پیدا میکند اما احتمال این که به گنجی دست یابد بیشتر از کسی است که در خانه نشسته است.
به طور مشابه، احتمال موفقیت برای کسی که سخت کار میکند، فرصتها را دنبال میکند و تلاش میکند، بیشتر از کسی است که منتظر مانده است.
گری پلیر، گلفباز معروف و برندهی ۹ مسابقات قهرمانی، گفته است:
هر چه سختتر تمرین کنم، خوش شانستر خواهم بود.
در پایان، ما نمیتوانیم شانس را کنترل کنیم اما تلاش و آمادهسازی خود قابل کنترل است.
شانس هرازگاهی به ما لبخند میزند.
و وقتی این اتفاق میافتد، تنها راه برای بهره بردن از شانس خوب از طریق سخت کوشی است.
لینک منبع: jamesclear.com